ازدواج به شیوه مدرن


درامتداد تاریکی



ماجراي ازدواج دومم از زماني آغاز شد که يک سال از طلاق من و همسر اولم گذشته بود و مادرم اصرار داشت دوباره ازدواج کنم. من هم که دلم مي خواست سر و ساماني

پيدا کنم با اين تصميم مادرم موافق بودم. يک روز در اين افکار غرق شده بودم که آگهي تبليغاتي کانون همسريابي توجهم را جلب کرد. مثل جرقه اي ذهنم را روشن کرد و

برقش چنان جذبم کرد که از اتوبوس پياده شدم و به سمت کانون رفتم.

حس کنجکاوي مرموزي همه وجودم را فرا گرفته بود و با خودم فکر کردم که شايد اولين کسي باشم که در کل افراد فاميل به چنين شيوه مدرني ازدواج مي کنم. احساس

کردم مسير جديدي را براي رفتن پيش رو دارم. وقتي به خودم آمدم جلوي در کانون بودم. تصورم اين بود که آن جا مکاني است براي خوشبختي و انتخاب همسري ايده آل

. وقتي وارد کانون شدم، منشي آن جا به گرمي مرا پذيرفت و با قهوه اي داغ از من پذيرايي کرد و اولين سوالش را اين گونه پرسيد: براي ازدواج تشريف آورده ايد؟

کمي دستپاچه شدم و با شرم خاصي جواب دادم بله و در ادامه فرم هاي مخصوص را تکميل کردم.

کم کم همه چيز برايم جالب مي شد. بعد خانم منشي يک فهرست را به دستم داد، که حاوي بيش از ۵۰نام و نام خانوادگي بود و ... در ادامه دختري به نام هانيه به من معرفي شد...

دو هفته بعد از شروع زندگي مشترک مان احساس کردم هانيه رفتارهايي دارد که برازنده يک خانم نيست.

اولين بار زماني با اين حس مواجه شدم که هنگام خريد از من خواست يک بسته سيگار براي او بخرم. اولش فکر کردم شوخي است ولي اصرار زياد وي و ديدن صحنه

سيگار کشيدن او، همه شک و شبهه هايم را به يقين تبديل کرد. شوکه شده بودم، ولي شکست در ازدواج قبلي و ترس از شکست در ازدواج دوم من را به سکوت واداشت.

اين سکوت تا جايي ادامه پيدا کرد که او با وقاحت تمام مصرف شيشه را علني کرد و براي تهيه مواد مصرفي اش دست به هر کاري عليه من، زندگي مان و حتي خودش

مي زد. توهين مي کرد، با صداي بلند مي خنديد و مدام تصور مي کرد که من با همسر سابقم يا زنان ديگري ارتباط دارم. پرخاشگر شده بود و شب بيداري هايش کلافه ام

کرده بود. او کار را به جايي رساند که احساس کردم قادر به ادامه زندگي با او نيستم. حالا به دادگاه خانواده آمده ام تا به اين کابوس پايان دهم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 23 آذر 1393برچسب:,ساعت 18:45 توسط بیتا| |


Power By: LoxBlog.Com